فقط پایین 18 سال بیان تو!

GoOoOoOoD GIrL شوخیدم!


 
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید

اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان

من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد

اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه

گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود

کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد

و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:

فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید:

شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟

فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .

کودک با نگرانی ادامه داد:

اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت: 

فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت

گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:

خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..

خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:

نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...

*** مـادر***

صدا کنی

 

چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,| 16:37 |MaRyAm| |

pic

 

چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,| 16:12 |MaRyAm| |

چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,| 16:9 |MaRyAm| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 10:22 |MaRyAm| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

 

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 10:18 |MaRyAm| |

سهراب گفتی چشمها را باید شست !

 

شستم ولی ...

 گفتی جور دیگر باید دید !

 دیدم ولی ...

 گفتی زیر باران باید رفت !

 رفتم ولی ...

ولی ... او نه چشم های خیس و شسته ام را ... نه نگاه دیگرم را ...

 هیچکدام را ندید !!

 فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده !

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 10:15 |MaRyAm| |

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 10:12 |MaRyAm| |

برای اینکه دفترش سفید بود معلم تنبیه اش کرد

غافل ازاینکه دخترک خدایی رو کشیده بود که همه میگفتند

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 10:10 |MaRyAm| |

شراب هم به مستی ام حسادت می کند

آنگاه که خمار یک لحظه

دیدن تو می شوم . .

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 10:9 |MaRyAm| |

یادت میاد؟!

پشت درخت

گفتی چشم هایت را ببند...

گم شدی من پیدایت کنم!

من چشم هایم را خیلی وقت است باز کرده ام...

ولی تو پیدا نشدی!

می دانم حالا من هستم که گم می شوم.

پیدایم نمی کنی...

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 10:4 |MaRyAm| |

 


www.parsnaz.ir  عکس های غمگین از لحظات تنهایی

سر خاک من...!!
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!!
عجب روزیه اون روز...!


 

پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,| 9:52 |MaRyAm| |

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,| 14:46 |MaRyAm| |


[-Design-]



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد