فقط پایین 18 سال بیان تو!
GoOoOoOoD GIrL شوخیدم!
|
گفتم : خدای من دقایقی در زندگیم بود که هوس میکردم سر سنگینم را که پر بود
از دغدغه دیروز و هراس فردا ، برشانه های صبورت بگذارم .
آرام برایت بگویم و بگریم در آن دقایق شانه هایت کجا بود ؟
گفت : ای عزیزترین
تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی ، که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی
و من آنی خود را از تو دریغ نکردم که تو اینگونه ای
من همچون عاشقی که به معشوق خود مینگرد ،
با تمام شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آنهمه دلتنگی اینگونه زار بگریم ؟
گفت : ای عزیزترین
اشک تنها قطره ای است که قبل از فرود عروج میکند ،
اشکهایت به من رسید و من آن را یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم
تا باز هم از جنس نور باشی و ازحوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه است که میتوان تا همیشه شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم .
آرام گفتمت از این راه نرو که بجایی نمی رسی ،
تو هرگز نشنیدی و آن سنگ بزرگ فریادم بود که ای عزیزترین
از این راه نرو که به نا کجا آباد هم نمیرسی .
گفتم : پس چرا آنهمه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی .
پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی .
بارها گل برایت فرستادم گلهای زیبا ، ازهمه رنگ ، کلامی نگفتی .
بهترین هدایا را به تو دادم نفهمیدی .
میخواستم برایم بگویی اخر تو بنده ام بودی و چارهای نبود جز نذول درد
که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا ،
آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد دگر بار خدای زیبایت را نشنوم ،
تو باز گفتی خدا ، و من مشتاقتر برای شنیدن خدایی دیگر .
من اگر میدانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار میکنی ،
همان بار اول شفایت میدادم .
گفتم : ای مهربان ترین ، دوستت دارم .
گفت : ای عزیزترین ، من دوست تر دارمت .
نظرات شما عزیزان: