زمستان بود هوا بسیار سرد
کلاغ دیگر غذایی نداشت که به جوجه هایش دهد
او شروع به کندن تکه های بدن خود کرد و
آنها را به جوجه هایش داد تا از گرسنگی نمیرند
زمستان تمام شد وکلاغ از شدت درد مرد
در این هنگام جوجه هایش گفتند
خوب شد مرد خسته شدیم از خوردن غذای تکراری.
این است رسم روزگار ...
نظرات شما عزیزان:
پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:
,
| 15:4
| MaRyAm
|